هر از گاهی به تندیس عدالت نظر میکنم مرا به وادی غریبی میبره ، ذهنم یک گردش دوران دوری از هستی به نیستی ، البته نیستی نه به آن معنی ، بلکه به معنای بود و جاودانگی ، بر این باورم عدالت، یک مسئله جاودانگیست و در تمام لحظات بودنمان با توجه تمام و عیار جلو راهمان هست ، در این اندیشه ام واقعا چطور امانتی پیش کسی گذاشته میشود احساس مسئولیت نمیشه ، یا از اول ، نه ! خلاص تقبل نکنند یا اینکه دور از هر گونه طمع با احساس حفظ مسئولیت امانت را به صاحبش برسانند ، نه اینکه در جلسات خصوصی امانت را فی مابین تقسیم کنند.!؟ به امیدی که روزی امانت طرف را به خودش باز میگردانند، گذر لحظات مانند چرخش سیبی هست که به آسمان پرتاب میشود ونمیدانیم چگونه به دستمان میرسد ، همینکه به امید روزی حق داده شه نوعی طمع به امانتی هست که طرف قبول کرده متاسفانه همین وسوسه های طمع شیطانی باعث شده لقمه را از دور سر به دهان بگذارند یعنی می پیچونند بلکه روزی ، روزگاری طرف از حقی که بهش تعلق داره یا منصرف شه یا نخوان بهش برسه ؟! ذات بشر چقدر طماع؟! البته همین بر میگردد به تضعیف ایمان ! شاید به ظاهر مسائل دینی را رعایت کند اما طرف به آن قله ایمان هنوز نرسیده و کامل نشده ! پس به روز واپسین هم باورش سیاه و سفیدست !
.: Weblog Themes By Pichak :.