نام تو شمع است ودل پروانه ای نام تو گنج است ودل ویرانه ای
تا شراب ناب تو نوشم زشوق بایدم از جان ودل پیمانه ای
امروز به وبلاگ یکی از دوستان سر زدم واز نسیم صحبت جالبی بود که منو حسابی به یاد منزل دوست انداخت
منزل دوستی که همیشه دوست بوده وهست
آری خانه ی کعبه بیاد دارم هنگامیکه گرد هم آمده بودیم در بین راهمون اگه توجه کرده باشی قسمی از راهمون نسیم زیبا ی بهشتی به مشام میرسد همون نسیمی که بوی خوش خاک کربلا را تداعی بخش است .
البته در حج عمره.
همیشه دعایم اینست که به حج تمتع هم مشرف شوم چون برای مسلمین از واجبات همین حج تمتع میباشد.
هیچ توجه کرده ای هنگامیکه قدم به قدم خانه خدا را دور میزنی چطور فرشتگان الهی در آنجا جمع آورده اند حتی در آن لحظات بارها وبارها مواظب مخلوقات خوب خدا هستند.
خدایا! این را تو میدانی که بهترین لحظات من فقط آن بوده که با تو باشم وهمیشه از تو یاری جویم.
دوستان حق : شما که مشرف شده اید ومیدانید که آنجا چه جای مقدس و الهیست انشاءالله باز هم مشرف شوید وفیض کامل ببرید
واما شما که هنوز تشریف نبرده اید ودوست دارید که مشرف شوید انشاءالله که خداوند یاری فرماید وشما هم به همچین جایگاه مقدسی تشریف ببرید تا اینکه بدانید من چه میگویم
اگه بخواهیم تمام جهان را سفر کنیم این را بدانید جائی را پیدا نخواهید کرد که تا این حد دلنشین باشد و بخواهد از نظر روحی ومعنوی انسان را به تکامل برساند.برای من همان خانه ی کعبه تمام جهان منست چه بسا خیلی هم بزرگتر از جهانی که تصورش کنم.
یکی از بزرگان گفته است:
سالی از سالها اراده ی حج کردم. در اثنای راه از قافله باز ماندم. توکل بر خدا کرده،شتر میراندم.جوانی را دیدم که از کناره ی بیابان تنها می آمد وجامه ی مختصر پوشیده بود. نه زادی،نه راحله ای،نه انیسی،همینکه به من رسید، به او گفتم : ای جوان!از زندگانی سیر شده ای که اینچنین در بادیه آمده ای ویا چون من از قافله جدا مانده ای؟گفت:جدا نمانده ام ،خود آمده ام .گفتم:زاد وراحله وطعام وآبت کجاست ؟اشاره به سوی آسمان کرد. خواستم او را امتحان کنم،گفتم:من تشنه ام،شربتی آب سرد به من بده.او دست در هوا کرد،قدحی آب بگرفت گویا اینکه در داخل آن یخ انداخته بودند. آنرا به من داد،آشامیدم.من در تعجب مانده،گفتم:این مقام ومنزلت را ازکجا یافتی؟گفت:((اذکره فی الخلوات یذکرنی فی الفلوات)):.((اورا در خلوتها یاد میکنم،او هم مرا در سختیها یاد میکند)).
برخداست به مقصد رسانیدن
شیخ فتح موصل روایت میکند:در صحرا سلام کردم،نوجوانی رادیدم که هنوز به حد بلوغ نرسیده بود .آن نوجوان ذکر می گفت.به او سلام کردم،جواب داد کجا میروی؟گفت به زیارت بیت الله الحرام.گفتم چه ذکر میکنی؟گفتک قر آن میخوانم گفتم :هنوز تو مکلف نیستی ،چرا خود را به زحمت می اندازی؟جواب داد:من به چشم خویش می بینم که از من کوچکترها را مرگ در کام خود می کشد. گفتم :قدمهای تو خیلی کوتاه است وراه منزا ومقصودت بس دراز؟جواب داد:بر من است رفتن وبر خداست به مقصد رسانیدن. گفتم:زاد وراحله ای برای تو نمی بینم گفت:توشه ی من یقین ومرکبم پاهایم است
گفتم:از نان وآبت میپرسم؟جواب داد:آیا دیده ای که کسی ترا میهمان کند وتو طعامت را همراه ببری؟مولای من مرا به زیارت بیت خود دعوت کرده ودلیلی ندارد من توشه ی خود را همراه ببرم. آیا پروردگار من مرا گرسنه خواهد گذاشت؟گفتم حاشا.
از نظر من دور شد .در مکه اورا دیدم که طواف میکند.گفت ای شیخ !آیا شک در تو زایل شد؟
سد ره توفیق بود گرد علایق
خواهی که به منزل برسی راحله بگذار
.: Weblog Themes By Pichak :.