پشیمان ز گفتار دیدم بسی پشیمان نگشت از خموشی کسی
آدمی مخفی است در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان
مگو راز دلت با هر کسی باز که در دنیا نیابی محرم راز
چه گویم که ناگفتنش بهتر است زبان در دهان پاسبان سر است
بس سر که فتاده ی زبان است با یک نقطه زبان زیان است
مرد خاموش در امان خداست آدمی از زبان خود به بلاست
سخن تا نگویی بر آن دست هست چو گفته شود یابد او بر تو دست
سخن تا نگویی بود زیر پای چو گفتی ورا بر سر تست جای
گر خبر داری ز حیّ لایموت بر دهان خود بنه مهر سکوت
هر که می خواهد که باشد در امان مهرمی باید نهادن بر دهان
ضمیر دل خویش منمای زود که هر گه که خواهی توانی نمود
اگر طوطی زبان می بست در کام نه خود را درقفس می دید و نه دام
مگو ناگفتنی در پیش اغیار نه با اغیار با محرم ترین یار
جواهر به گنجینه داران سپار ولی راز را خویشتن پاس دار
بسیج سخن گفتن آنگاه کن که دانی که در کار گیرد سخن
تو را خاموشی ای خداوند هوش وقار است و نا اهل را پرده پوش
ندهد مرد هوشمند جواب مگر آن گه کزو سؤال کنند
اگر جز تو داند که رأی تو چیست بر آن رأی و دانش بباید گریست
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
اگر مردی زبان خود نگهدار ز کذب و غیبت و بهتان و آزار
خاموشی به که ضمیر دل خویش با کسی گفتن و گفتن که مگوی
ای سلیم آب ز سر چشمه ببند که چو پر شد نتوان بستن جوی
تو پیدا مکن راز دل بر کسی که او خود بگوید بر هر کسی
ندهد مرد هوشمند جواب مگر آن گه کزو سؤال کنند
به پای شمع شنیدم ز قیچی پولاد زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد
ای زبا ن هم آتش و هم خرمنی چند این آتش در این خرمن زنی
ای زبان ، هم گنج بی پایان تویی ای زبان هم رنج بی درمان تویی
مزن بی تأمل به گفتار دم نکو گو اگر دیر گویی چه غم
صرّاف سخن باش و سخن بیش مگوی چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی
کم گویی و گزیده گوی چون در تا ز اندک تو جهان شود پر
به نطق آدمی بهتر از دوّاب دو لب بسته به ، گر نگویی صواب
سخندان پرورده پیر کهن بیندیشد آنگه بگوید سخن
سخن آن گه گو ،چه با دشمن چه با دوست که هر کو بشنود ، گوید که نکوست
چون نداری مایه از لاف سخن خاموش باش خنده رسوا می کند ، آن پسته ی بی مغز را
چیزی که نپرسند تو از پیش مگوی کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
دادند دو گوش و یک زبانت دادند یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی
هر که خاموش است ،عقلش کامل است پر سخن گفتن نشان جاهل است
چه نیکو داستانی زد یکی دوست که خاموشی ز نادان سخت نکوست
اگر چه پیش خردمند خاموشی ادب است به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشی
دو چیز طیره ی عقل است دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
زبان درکش ای مرد بسیار دان که فردا قلم نیست بر بی زبان
ز زخم سنان پیش زخم زبان که این تن کند خسته و آن روان
ولی آنجا که باشد جای گفتار خموشی آورد صد نقص در کار
.: Weblog Themes By Pichak :.